قسمتی از متن کتاب :
پس از چهل روز و چهل شب ریاضت بالاخره فهمید موفق شده است. نه در صدایی کرد و نه پرده تکانی خورد. سکه نور هم، مثل یک سکه طلا، هنوز بر موزائیک ها، و حالا بر گوشه طرف راست این پایین افتاده بود. فقط بویی، مثل نخی نازک از میان بوی عود و کندر می آمد،که انگار بوی چرم کهنه و خیس خرده بود و داشت نشت می کرد و مثل کلاف می شد و حتی ضخیم تر که وقتی هم سر تکان می داد باز می شد.