قسمتی از متن کتاب :
بابا در چمدان را باز مى كند، تكه پارچه سبزى در مى آورد و يك سرش را مى بندد به دست چپم. مامان گريه مى كند. يك سرش را هم مى بندد به ميله ها.حياط خيلى شلوغ است؛ خيلى هم بزرگ است. مامان گريه مى كند. پيرمردى هم نشسته، سرش را تكيه داده به ميله ها. چيزى مى گويد. من نمى شنوم.جمعيت مى رود و مى آيد. هيچ وقت حياط خلوت نمى شود. دور و بر سقاخانه پر از آدم است. سقاخانه طلا مثل خورشيد مى درخشد.