قسمتی از متن کتاب :
در بخش ابتدایی این کتاب آمده است:«نامم بوئورچو است استخوان هایم فرتوت شده اند واپسین جرقه های زندگی در من شعله می کشد بر پاهای فرسوده ام به کندی می چرخم و از نگریستن به این دریای علف که در باد می رقصد و در هم می پیچد از نگریستن به مغولستان سیراب می شوم گرداگردم باد بر سنگ ها سیلی می زند و درختان را خم می کند همه چیز همان طوری است که باید باشد دیگر می توانم بیارامم»راوی این رمان اول شخص است که زندگی چنگیزخان را از زبان خودش روایت می کند؛ او در ابتدای داستان، تنها نوزادی است که با انگشتان کوچکش از پستان مادیان - و نه مادرش - شیر می مکد و در پایان به گفته نویسنده «وقتی همه چیز منظم است آدمی به سرعت می میرد و بعد زمان به دلخواهش جریان می یابد».