قسمتی از متن کتاب:
به جای هر حرفی ...یکی بود یکی نبود که مثل نسیم از بغل گوشمان رد شد . خبر دار شدیم ؟ شاید, می خواستندنفهمیم چرا آمده ؟برای چه؟ چرا لرزان لرزان و پاورچین پاورچین؟ مثل همه ی قصه ها آدمهای بدزیاد بودند مثل شبه خارها , شبه کاردها , شبه آدمها که این آخری از همه شان بدتر بود. یکقهرمان هم داشتیم . از آنهایی که با مشت گره کرده پرواز می کند ! ظاهراً همه چیز خوب به نظرمی رسید . تا اینکه آمد . لرزان لرزان؛قهرمان , برنده ی هوای سرد نبود؛ توی چهار دیواری درختهای بزرگ , برزگ شده بود .