قسمتی از متن کتاب :
روزگاری، قدیما، تو بیابون خدا، نخودی از نخودا، خونه داشت و زندگی، همه چی، هر چی بگی! این نخودی بلا، چیزی کم داشت تو دنیا، اینکه خیلی تنها بود، با غم و غصه همراه بود. همدل و همزبون نداشت. جفت هم آشیون نداشت. نخودی تو اون درندشت، تنهای تنها می گشت.نخودی با زبان روان و زیبای شعر و به همراه نقاشیهای قشنگ، به جنگ دیو جادو می رود، طلسم او را می شکند و راه آمدن بهار را می گشاید.